دل تنگ شدم امروز تمام داشته های نداشته ام را.گرمی آغوش لبهایت و داغی لذت بخش دستان سردت را.زیبا بودی امروز وچقدر پیراهنت به تو می آمد.رنگ شب بود بی هیچ طرح و حرکت اضافه ای،درست مثل شبهای سردمان که هرچه بود سادگی بود
دل تنگ شدم برای آن سیگار کشیدنهای شبانه مان که همیشه خوب می دانستی کی روشنش کنی.کندو کاو پس از
سیگارمان را هم دل تنگ شدم امروز
دل تنگ شدم آن تلاش عظیمت را برای شکستن گاه به گاه سکوت مقدسمان که کلافه ات می کرد گاه به گاه و هنوز
هم میکند،کلافه ات
ما هنوز همانیم؟تو همانی،می دانم.خسته از بچگی های من.خسته از شخصیت متغیر من که گاه سیفون می کشد تمام زندگانی ام را
!شوکه شدم امرو دیدنت را و چه حالی داد بوسیدنت
دل تنگم،میدانی؟می دانی
"دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند اینجا"
راستی گفتم پیراهنت چقدر به اندام استخوانی ات می آمد؟
مشروب دارم،سیگار هم.و پرم از تنهایی امشب.توهم پیکی بزن
7 comments:
دل تنگ شدم امروز تمام داشته های نداشته ام را.گرمی آغوش لبهایت و داغی لذت بخش دستان سرد ات .زیبا بودی امروز وچقدر پیراهن می آمد به تو.رنگ شب بود بی هیچ طرح و حرکت اضافی،درست مثل شبهای سردمان که هرچه بود سادگی بود
دل تنگ شدم برای آن سیگارهای شبانه مان که همیشه خوب می دانستی کی آتش کنی.کندو کاو پس از
سیگار را هم دل تنگ شدم امروز
آن تلاش عظیمت راهم دل تنگ شدم امروز برای شکستن گاه به گاه سکوتی مقدس که کلافه ات می کرد گاه به گاه و هنوز
هم میکند،کلافه ات
ما هنوز همانیم؟تو همانی،می دانم.خسته از بچگی های من.خسته از شخصیت گونه گون ِ من که گاه سیفون می کشد - تمام زندگانی ام
!شوکه شدم امروز با دیدن ات و چه حالی داد بوسیدن ات
دل تنگم،میدانی؟می دانی
"دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند اینجا"
راستی گفتم پیراهن چقدر به اندام استخوانی ات می آمد؟
مشروب دارم،سیگار هم.و پرم از تنهایی امشب.توهم پیکی بزن
اما من برایت چای می ریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم ...”
_رسول یونان_
.
.
.
دوباره کلمه ها کم آوردند
..
تمام احساسم از برایت همین بود
هیس...
چگونه می شود اینجا گل گذاشت؟
مهم نیست امروز اولین گلی که دیدی از طرف من بویش کن
..
سیاوش عزیزم
لطفا بیا و مرا آن جور که دیده ای برای دوستانم توصیف کن به راستی وقتی مرا دیدی شبیه آدم نبودم دو دست و دوپا نداشتم؟ و زیادی ساکت نبودم؟تا حالا چیزی از دروغ را در احساسات و درونم مشاهده کرده ای؟
دوست عزیزم به شهادت تو نیاز دارم.
پس بیا ..منتظرتم
ساکت شب در شبهای ساکت!
چه زیباست این بی رنگی.
چه زیبا بود آن شب کنسرت در جمع دوستان با مولانا...وسکوت شعرهایش!حتی من را با آن اخلاق... هم زیبامی نمایاند!
ما شیفته ی این ساز شده ایم!
با آن صدای غریبش!تنبورتان را می گویم
.
ما را دست یاری کننده ای من باب این زمینه طلب است.
ممنون بابت ... گر ممکن باشد ما را با چندی از استادان این ساز وذهن پاره ها یشان آشنا ... باز هم ممنون
Post a Comment