Monday, April 14, 2008

من،سکوت

و من هرگز نفهمیدم غوغای آدمیان را،به همان سان که آنها سکوتم را

3 comments:

Anonymous said...

من ندانم کیستی یا از کجایی چیستی
اخم اگر کردی یقین دانم که از مانیستی


از ضرب آهنگ عشق تصویری برایت کشیده ام...و سروده ام بی رحمی های دل سفاکان هنرمند را...

گوش کن...
بگذار این گونه باشد سرود ثانیه ها...و تصویر عشق بر روی شیشه های بخار گرفته ی قلبهایمان....
می دانم خستگی ات را ای انسان ِ وحشی ِ در بند..می فهمم دلتنگیت را ای دل ِ من از وجود تو خرسند....خبر دارم از غروب ِ دلتنگی های بعد از آن درد......نبوده ام تا به حال در هوایی این چنین سرد.........و نمی دانم زمانه چرا با ما این چنین کرد؟.....

بگذار سرت را بر روی شانه ی زخمی باد...آرام باش... آرامتر از نوسانات افسونگر یک یاد....هنوز هست شهر مرموز ِ ما آباد ....به گذشته برگرد هر چه بادا باد.....شاد باش شاد ِ شاد،شاد
بی صدا و خرامان.... دستت در دست هیچ کس نیست....و کسی این چنین بی پروا تر از تو نیست...مردم شهر خوابند ...شب است و باز سایه ها در راهند.....ثانیه ها ز ِ قلب و روح ِ تو آگاهند..
..و این چنین بی رحم به زخم ِ ثانیه ها ، سایه ها جفا کردند....تو را ز ِ خاکستر ِ آتشت جدا کردند....

برخیز و ساعتها قدم بزن حالا ...شبها و روزها را کنار بزن حالا ...ساز بزن ...دف بزن...دهل بزن....حالا....

من نه ساز تو....نه ناز تو....نه آگهم به راز تو...نه هستم همنواز تو...به روز آشنائیم .... قسم که آگهم ز تو...ندارم آرزوی تو....نه هستم آرزوی تو...نه بوده ام سزای تو...نه آتشین نوای تو..نه بوده ام هوای تو...نه کرده ام هوای تو..ولی بدان که ازل شکفته ام برای تو...شنیده ام صدای تو...ندیده ام خدای تو...نگشتم آشنای ِ تو

نکرده ای جفا به من...نداده ای بلا به من...نبوده ای جدا ز ِ من........نگشتی آشنا به من

ای ساز زخمی ِ صدا ...بزن ترانه های ما...بیا از این غریبه ها ..تو باش آشنای ما...بزن صدای رود را ...بزن صدای باد را...بزن سرود ِ شاد را...بزن...بزن...بزن..بزن....بزرگ می شویم ما....بزن که عاشقیم ما...بزن که صادقیم ما...دروغ نگفته ایم ما...حسد نبرده ایم ما...صدای ناله ایم ما...غرور لاله ایم ما...رها ز ِ ژاله ایم ما....برون ز ِ هاله ایم ما....خود ِ حقیقتیم ما....در بند ِ دولتیم ما...جدا ز ملتیم ما...که هر چه کرده ایم ما ....رنجش کشیده ایم ما ..

بزن که ساز من تویی ...بدان که سوز من تویی....بران به سمت رازقی.....بخوان سرود عاشقی ...بمان میان رازها...بسان ِ ناز ِ سازها.......

عزیز ِ من...عزیز ِ من...نداده ای بلا مرا...نکرده ای فدا مرا.. ...نه کرده ام صدا تو را...نه کرده ام رها تو را...

و بعد از این ترانه ها...گذشتن از ستاره ها...بدان که ما دو اشتباه....بدان که ما دو نابگاه...تو از منی و غیره را ...نگفته ایم اشتباه.....نکرده ایم اشتباه....که بوده ایم اشتباه...که زاده ایم اشتباه..که رفته ایم اشتباه...که مانده ایم اشتباه........که مانده ایم از ازل میان هر دو اشتباه......چه بودنی چه رفتنی....چه ماندنی چه بردنی ...تو از منی تو از منی.....تو از منی و با منی.......همیشه ای کنار ِ من...به هر کجا که می روم..به هر کجا که می روم.

گذشتم از کوچه ی دلتنگی هایت دو سه روزی چون باد...کردمت یا نکردمت دلشاد...بمانم یا نمانمت در یاد...تولدت عزیزکم مبارک باد

Anonymous said...

نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
.
.
(فروغ)
.

Anonymous said...

من را چه کار به پسرک همسایه
اصلا من که د ر هوای کمی نمیدانم هیچ هایم گم شدم
میدانی؟؟/
تو هم گم شدی
باور کن
که هه
صدایش شبیه خودش نیست
که صدایش ....
ولش کن
به من چه
...من هیس شدن را دوست دارم
سیاوش
...
هیس!!!!